191922
پی نو شدن آدمها نرو
این روزها زندگی
کلاف سر در گمی ست
همین که نگاهت گره خورد به این کلاف
تازه میفهمی
نه خوشبختی اش معلوم هست و
نه بد بختی اش
این زندگی هیچ گلی به سر هیچ کس نمی زند
فقط بعضیها ژست خوشبختی میگیرند
هیچ کس خوشبخت نیست
یک روز صبح با یکی از دوستانم در بیابان موجاوه قدم زدیم كه چیزی را دیدیم كه در افق می درخشید. هرچند مقصود ما رفتن به یك «دره» بود، برای دیدن آن چه آن درخشش را از خود باز می تاباند، مسیر خود را تغییر دادیم. تقریباً یك ساعت در زیر خورشیدی كه مدام گرم تر می شد راه رفتیم و تنها هنگامی كه به آن رسیدیم توانستیم كشف كنیم كه چیست. یك بطری نوشابه خالی بود. غبار صحرایی در درونش متبلور شده بود. از آن جا كه بیابان بسیار گرم تر از یك ساعت قبل شده بود، تصمیم گرفتیم دیگر به سمت «دره» نرویم. به هنگام بازگشت فكر كردم چند بار به خاطر درخشش كاذب راهی دیگر، از پیمودن راه خود باز مانده ایم؟ اما باز فكر كردم: اگر به سمت آن بطری نمی رفتیم چطور می فهمیدیم فقط درخششی كاذب است؟
«پائولو كوئیلو»